ارسال پیامک

بازدید کننده محترم ، به وب سایت پیامک یاب خوش آمدید. برای ارسال پیامک جدید و استفاده از دیگر خدمات وب سایت باید در سایت عضو شود و سپس با استفاده از نام کاربری و واژه رمز خود وارد سایت شوید. در صورتی که عضو وب سایت هستید با نام کاربری و واژه رمز خود وارد شوید. همچنین بعد از عضویت در وب سایت امکان ارسال پیامک از طریق نرم افزار تلفن همراه هم برای شما وجود دارد.

دستـــــــــ زنـــی را عاشقانه مـــی گیـــری

تازه می فهمــی مــرد بودن را باید.....

میانِ دستانِ ظـــریفــــــ زن احساس کـــرد....
۶۱۱
۱۵۶ ۱۸۵ ۱۴۳ ۱
ﻋﺸﻖ
ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﻮﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑـﺎ ﺗﻤـﺎﻡ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯿﺨﻨـﺪﯼ
ﺗـﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤـﺎﻡ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾـﻢ ﺭﻫــﺎ ﺷﻮﻡ...!!!
۶۱۱
۱۵۶ ۱۸۵ ۱۴۳ ۱
ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﻣﭻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ، ﺑﺎﺧﺘﻢ!
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻭﺭﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
۶۱۱
۱۵۶ ۱۸۵ ۱۴۳ ۱
ﺧﻮﺍﺑﯿـــــﺪﯼ؟ " ﻧﻮﺷﺘـــﻪ ﻣﯿﺸــﻪ 

ﻭﻟـــﯽ
"ﻧﯿـــﺎﺯ ﺩﺍﺭﻣـ ﮐﻪ ﺑﺎﻫــﺎﺕ ﺣــــﺮﻑ ﺑﺰﻧـــﻤــ" ﺧﻮﻧــﺪﻩ ﻣﯿﺸـــﻪ
۶۱۱
۱۵۶ ۱۸۵ ۱۴۳ ۱
برايت

چاي

خواهم ريخت

برايم

زندگي دم كن
۲٬۲۵۱
۳۰۵ ۶۵۹ ۵۵ ۵۴
پشـــت شش گوشه تا سحر ماندم

گریه گریه کمیل میخواندم
نیمه شب ناگهان شدم سر مست

عطر سیبش هنوز یادم هست
تو از این درد و غصه اگاهی

درد دوری کشیده بودم کاش
کربلا را ندیده بودم کاش

اللهم ارزقنا کربــــــــلا
۲٬۵۵۹
۳۸۵ ۹۸۸ ۶ ۶۸
بی تو خورشید دلم رهگذری ظلمانی ست

آخرین پنجره ام در خطر ویرانیست
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
نسیم یاد تو می وزد هر صبحدم ...
و من ؛
چون قاصدکی سبکبال ؛ تا رویای تو پَر می کشم
کاش دستان تو ؛
چون کودکی چموش و بازیگوش ؛
مرا در آغوش می کشید !...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
پدرکه باشد دختر شاداب است عین گل سرخ
وای به روزی که نباشد ....

همیشه به یادتم و دوستت دارم پدرم.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
نسیم، دانه از دوش مورچه انداخت؛

مورچه، دانه را دوباره بر دوشش گرفت

و رو به خدا گفت :

گاهی یادم می رود که، هستی؛

کاش بیشتر نسیم بوزد ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
لیلی زیر درخت انار نشست.

درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.

گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.

انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید.

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
کاش جایمان عوض می شد

تا

تو

می دانستی که چقدر "بی انصافی"

و

من

می دانستم چرا ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
مجلس میهمانی بود
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود
اما وقتی که بلند شد،
عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد
و چون دسته عصا بر زمین بود،
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود،
به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است!
می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود
مواظب قضاوت هایمان باشیم
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم ،
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم ،
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
غروبها که می رسد، دلم چه تنگ می شود

اگر چه باغروبها جهان قشنگ می شود

من احتمال میدهم در این غروب سرخ رنگ

میان ما و ابرها دوباره جنگ می شود

بیا کنار پنجره به آسمان نگاه کن

ببین که رنگ آبیش چه سرخ رنگ می شود

همیشه در غروبها من و تو گریه می کنیم

و شیشه های بغض ما اسیر سنگ می شود

پس از تو این غروبها، برای من قشنگ نیست

بیا که با تو این غروب کمی قشنگ می شود.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
دلم یک باغ میخواهد که در یک عصرِ پائیزی!

برایم از غــزل در استکــانم چــای می ریزی . . .
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
چه کسی می داند

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!


"سهراب سپهری"
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
زندگي با همه وسعت خويش، محفل ساكت غم خوردن نيست!

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست!

اضطراب و هوسِ ديدن و ناديدن نيست!

زندگي خوردن و خوابيدن نيست!

زندگي جنبش جاري شدن است!

زندگي کوشش و راهي شدن است

از تماشاگهِ آغاز ِحيات، تا به جايي كه خدا مي داند...


"سهراب سپهری"
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
دور کنید مرا از آن عقلی که گریستن نمی داند...

و آن فلسفه ای که خندیدن نمی شناسد،

و آن غروری که در برابر کودکان سر خم نمی کند...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
" چای " ...

چه بهانه " عاشقانه " ...

خوبیست ...

برای ...

کمی با " تو " نشستن ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
این بار تو بگووو

"دوستت دارم"

نترس ,آسمان را خواهم گرفت که به زمین نیایید.
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
زمان آرام می گذرد

و من

تنها با یادت نشسته ام ,

دنیا هم بگذرد

من از یادت نمی گذرم
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
باعشق

زمان

فراموش می شود

و

گاهی با زمان

عشق ...
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
می توان زیبا زیست

نه چنان سخت که از

عاطفه دلگیر شویم

نه چنان بی مفهوم که

بمانیم میان بد و خوب

لحظه ها می گذرند

گرم باشیم

پر از فکر و امید

عشق باشیم و

سراسر خورشید
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶
زندگـی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد … !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
۴۶۰
۲۰۴ ۱۸۳ ۱۱ ۶